مسئله نزول خداوند به آسمان دنیا در هر شب و برگشتن او بـه مـافوق آسـمانها در صبحگاه، چیزی است که در روایات اهل سنّت، بسیار آمده و مورد اجماع و اتّفاق وهّابیان بـوده است. وهّابیان، این عقیده را به سَلَف و امامان خود و نیز همه اهل علم و اهـل حدیث نسبت دادهاند، حـال آن کـه شیعه چنین اعتقادی ندارد.۲ یکی از اشکالات وهّابیان به شیعیان نیز آن است که شیعه، خداوند را جسم نمیداند و صفات اجسام از قبیل: زمان، مکان، جهت، کمّ و کیف، وضع، فعل و انفعال، و… را از خداوند، سلب میکند. به نظر راقم سطور این عنوان، از کلام مرحوم آیة ﷲ سید مهدی روحانی در کتاب بحوث مع أهل السنة والسلفیة (ص۹۱) گرفته شده است. وهّابیان معتقدند که خداوند، جسم بوده، فوق آسمانهاست و کره زمـین بـر روی یکی از انگشتان خدا قرار دارد. همچنین میگویند: در هر شب، خداوند به آسمان دنیا نزول میکند! آیة ﷲ روحانی میگوید: این خدایی که اینها از آن صحبت میکنند، باید از جنس پلاسـتیک بـاشد که وقتی در آسمان است، آن قدر بزرگ است و وقتی به آسمان دنیا میآید، کوچک میشود!
وهّابیان، نفی صفات اجسام از خداوند، مـوجب نـفی و انکار وجود خداوند است. ۳
اعتقاد به «تشبیه» و «تجسیم» خداوند، به معنای آن است که هستی و وجود، مساوی است با محسوس و مادّی بودن، و هرچه وجود دارد، باید مادّی باشد و آنچه غیر مـادّی اسـت، وجـود ندارد. این در حالی است کـه هـر کـس میداند که عشق، اضطراب، درد و… وجود دارند، در حالی که مادّی نیستند. از طرف دیگر، برخی از آیات شریف جزء متشابهات قرآناند و انـسان ظـاهربین، تـصوّر میکند که این آیات، اثبات تشبیه نـمودهانـد. در کتابهای اهل سنّت، بخش زیادی از روایات به این موضوع اختصاص دارد. وهّابیان تصوّر میکنند که در مورد خداوند ـ چـون او غـیب اسـت و عقل در مسائل غیبی جولانگاه ندارد ـ ، باید تنها به نقلْ اعـتماد کرد. لذا به ظواهر این آیات و روایاتْ تمسّک جُسته، تمام صفاتی را که صفت اجسام است (از قبیل داشتن دست و چـشم و صـورت، نـزول، دیده شدن، و…)، برای خداوند، اثبات میکنند و هر کس را که خـداوند را مـافوق این صفات بداند (و بگوید که عقل، گرچه تمام خصوصیات و جزئیات مجرّدات را نمیداند، امّا وجود مـجرّدات و بـرائت آنـها از صفات مادّی را اثبات میکند و اینگونه روایات، اگر مخالف صریح عـقل بـاشند یـا باید تأویل شوند و یا ردّ شوند)، بدون هیچ درنگی تکفیر میکنند. در اینجا پس از بـیان یـک مـقدمه، به بررسی آیات شریفی میپردازیم که از آنها اعتقاد به تشبیه، استفاده شده اسـت و سـپس روایات در این موضوع را نقد و بررسی میکنیم.
مقدمه
وهّابیان ـ که خود را اهل حـدیث و سـَلَفی مـینامند ـ، از به کار بردن الفاظ «تشبیه» و «تجسیم» در اعتقادات خود، پرهیز میکنند؛ اما آن را در قـالب «توحید اسما و صفات» معرّفی میکنند و مقصودشان از اثبات اسما و صفات برای خداوند، اثـبات صـفات اجـسام و صفات مادّی برای اوست. گویا به نظر آنان، صفت، منحصر است به صفات مـادّی.
اعـتقاد به تشبیه، چیزی است که در اسلام وجود نداشته؛ بلکه از اعتقادات عرب جـاهلی اسـت و گـویا آنان نیز از یهود این عقیده را گرفته باشند. روشن است که شرک و بتپرستی که در زمـان جـاهلیتْ رواج داشـته، همان عقیده به تجسیم و تشبیه است. یهودیانی که میگفتند:
﴿ اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً كَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾
آنگونه که آنان خدایان متعدد دارند، بر ما نیز خدایی قرار ده!۴
بـه روشـنی اعتقاد به تجسیم خداوند را بیان میکنند.
شهرستانی میگوید:
«عقیده بـه تـشبیه، در طبیعت یهود وجود دارد، به طوری که مـیگـویند روزی خـداوند، چشمانش درد گرفت و ملائکه به عیادت او رفتند!»۵
و نـیز آورده است:
«اعتقاد به تشبیه، منحصراً در یهود بود، ولی نه در همه آنان؛ بلکه در بخشی از آنـان؛ زیـرا الفاظ فراوانی را در تورات یافتند کـه دلالت بـر تشبیه مینـمود».۶
بـنابراین، ریشه این اعتقاد به یهود و عـرب جـاهلی که متأثر از یهود بود، برمیگردد و این اندیشه، اندیشهای وارداتی به جـهان اسـلام است و روح دین اسلام از آن بیزار اسـت و بعید نیست آن را کـعب الأحـبار یهودی زاده، در روایات اسلامی جـعل کـرده باشد.
آیاتی که مستمسّک قائلان به تشبیه قرار گرفتهاند
آیات قرآن کـریم بـه «محکم» و «متشابه» تقسیم میشـوند. مـتشابهات قـرآن کریم، غالباً در مـوضوعات اعـتقادی است. به همین جـهت، ابـن شهر آشوب در رساله «محکم و متشابه» خود، بیشتر به آیات اعتقادی پرداخته است و چون مـحکم و مـتشابه، امری است نسبی، بسیاری ازآیاتی کـه برای افراد مبتدی جزو متشابهاتاند، برای راسخان در علم، از محکمات به شمار میآیند. اعـتقادات بـاید با برهان عقلی و استدلالهای مـحکم فـلسفی و کـلامی روشـن گـردند و هر کس در آن دو دانـشْ مـتبحّر باشد، بسیاری از آیات را جزو محکمات میداند، نه متشابهات.
به هر حال، آیاتی که وهّابیان بـرای اثـبات عـقیده خود به تجسیم خداوند و تشبیه نمودن او بـه بـندگان بـه آنـها تـمسّک جـُستهاند، عبارتاند از:
الف. ﴿… يٰا إِبْلِيسُ! مٰا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ؟ ﴾
ای ابلیس! چه چیز تو را از سجده کردن بر آنچه من با دو دست خود آفریدم، باز داشت؟۷
ب. ﴿كَلَّمَ اَللّٰهُ مُوسىٰ تَكْلِيماً﴾
خداوند با موسی سخن گفت. ۸
ج. ﴿وَ كَتَبْنٰا لَهُ فِي اَلْأَلْوٰاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ﴾
در آن الواح، بر او از هر چیزی موعظهای نوشتیم. ۹
د.آیات شریفی که دلالت بر «استواء»، «وجه»، «قدم»، «آمدن»و…درباره خداوند مینمایند.
شـهرستانی گـوید:
«احمد بن حنبل گوید: ما به تمام آنچه در قرآن و سنّت آمده است، ایمان داریم و میدانیم خداوند، شبیه مخلوقات نیست. با این حال، این آیات و روایات را نیز تأویل و تـوجیه نـمیکنیم.»۱۰
در واقع، اینان باید یکی از دو محذور را بپذیرند: یا عقل خود را تعطیل کنند و بگویند ما از این آیات شریف، چیزی نمیفهمیم و یا به اجـتماع نـقیضین پناه آورده، آن را بپذیرند و بگویند که ایـن آیـات را تأویل نکرده، به ظاهر خود باقی میگذاریم و نیز جسم بودن خدا را نمیپذیریم. حنبلیان از طرفی به آیه شریف ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾۱۱ تمسّک کـرده، خـدا را شبیه مخلوقات نمیدانـند، و از طرفی فرزند احمد بن حنبل، عبدﷲ، در کتاب السنة و نیز ابن خزیمه در کتاب التوحید، روایاتی را نقل کردهاند که هزاران مثل و شبیه و نـظیر بـر خداوند اثبات نمودهاند.۱۲
ولی شیعه با راهنمایی اهل بیت (ع) معتقد است که آیات متشابه را باید به محکمات ارجاع داده، همه آنها را با یکدیگر معنا کرد. از جسم داشتن خدای متعال از امام رضـا(ع) سـؤال شد، آن حـضرت در جواب فرمود:
«سبحان من لیس کمثله شیء لا جسم و لا صورة!» ۱۳
منزّه است آن که هیچ مانندی نه جسمی و نـه صورتی ندارد!
و امام صادق(ع) فرموده است:
«آیا نمیدانند که هـر جـسمی مـحدود است، هر صورتی محدود است و هرچه محدود باشد، قابل کم و زیاد شدن است و هرگاه چنین بود، مـخلوق خـواهد بود؟»۱۴
این روایت، به خوبی بر مطلبی عقلی دلالت دارد که: صورت و شکل، از خواصّ اجـسام اسـت و هـر شکلی به یک یا چند سطح، محدود و متناهی است و آنچه متناهی است، بسیاری از کمالات را نـداشته، مخلوق خواهد بود.
حضرت علی (ع) نیز در خطبه «اشباح» نهج البلاغه، در پاسخ کسی کـه سؤال میکند: «آیـا خـداوند را دیدهای؟»، خطبهای مفصّل و طولانی بیان میکند و تمام محتوای این خطبه آن است که کسی که چنین سؤالی میکند، در واقع، خدا را نشناخته است و چنین کسی، تصوّر صحیحی از خدا ندارد. او چـون خدا را مادّی پنداشته، از جسم بودن او سؤال کرده است و اگر میدانست که خداوند، خالق اجسام است و رؤیت، از خواص جسم است، این سؤال را نمیکرد.۱۵ ضمناً به صورت استحسانی میتوان گـفت: اگـر بتوان خدا را دید، یا تمام خدا دیده میشود که در این صورت باید محدود باشد، و یا قسمتی از او که در این صورت، باید مرکّب از اجزا باشد. پس خداوند، قابل دیدن نیست، چون جسم نیست.
احادیث تشبیه
در کتابهای اهل سنّت، روایات فراوانی وجود دارد که به روشنی بر تشبیه دلالت میکـنند. گـرچه برخی از آنان این روایات را تأویل میکنند، اما وهّابیان به ظاهرِ این احادیث تمسّک کرده، اعتقادات خود را با این روایات پدید آوردهاند. در این جا برخی از این روایات را نقل کـرده، بـه نـقد و بررسی آنها میپردازیم:
الف. احـمد بـن حـنبل از جریر نقل میکند که در شب کامل بودن ماه، نزد پیامبر(ص) بودیم. آن حضرت فرمود:
«شما پروردگارتان را، چنان که ماه را میبـینید، خـواهید دیـد». ۱۶
این قبیل روایات، در سایر منابع روایی اهل سـنّت نـیز نقل شدهاند.
ب. خداوند در اواخر شب به آسمان دنیا نزول میکند.۱۷
ج. جهنم، فریاد میزند: «هل من مزید؟» تـا آن کـه خـداوند، قدم در آن مینهد تا آرام شود. ۱۸
د. خدا چشم دارد؛ اما اَعوَر (یـک چشم و نابینا) نیست. ۱۹
هـ. خدا بالای عرش یا بالای هفت آسمان است.۲۰
و. خداوند، انسان را به صورت خـود بـه طول شصت ذراع آفرید. ۲۱
در کتب اهل سنّت، این گونه احادیث که بر نسبت جـسم بـودن و شـباهت داشتن خداوند به مخلوقْ دلالت مینماید، متأسفانه فراوان است و وهّابیان، چون با استدلال و تـفکّر مـنطقی ـ فلسفی و حتی با علم کلام مخالفاند، ظواهر این روایات را که مـعمولاً از جـهت سـند نیز مخدوشاند، به عنوان عقاید و اصول دین خود پذیرفتهاند.
محمد بن علی بـن سـلیمان، از عـلمای بزرگ وهّابیان، در پاسخ سؤال از کیفیت نزول خداوند در آخر هر شب از آسمان هـفتم بـه آسمان دنیا میگوید:
«نزول خداوند، نزول حقیقت است و خداوند با هر کیفیتی که بخواهد، نـازل میشود…. معتزله میگویند در آخر شب، امر و رحمت خدا نازل میشـود؛ ولی ایـن صحیح نیست، زیرا اصل، محذوف نبودن کـلمه «امـر» و «رحـمت» است و ثانیاً، امر و رحمت خداوند، همیشه نـازل میشود. پس آنچه در ثلث آخر شبْ نازل میشود، خود خدای متعال است.» ۲۲
ایـن شـخص عالمنما، شاید هنوز نـمیدانـد که ثـلث آخـر شـب در هر لحظه و ساعتی از شبانه روز، به یـک مـنطقه از کره زمینْ اختصاص دارد. پس باید خداوند، لحظه لحظه در حرکت باشد؛ زیرا هر لحـظهای ثـلث آخر شب یک منطقه است!
از ایـن گونه اوهام در عقاید نـویسنده یـاد شده فراوان است که بـه چـند نمونه از آنها اشاره میشود:
الف. عقیده اهل سنّت و جماعتْ آن است که خـداوند، بـه ذات خود، روز قیامت برای قضاوت میآیـد. ۲۳
ب. بـه عقیده اهل سـنّت، خـداوند، صورت حقیقی دارد؛ اما شـبیه صـورت خلق نـیست. ۲۴
ج. بـه عقیده اهـل سـنّت، خـداوند، دو دست حقیقی دارد ومهمتـرین دلیل ما بر آن، این است که واژه «ید» در قرآن، به صورت تثنیه آمده است، در حالی کـه اگـر «ید» به معنای قدرت باشد، نـمیتـواند بـه صـورت تـثنیه بیاید.
د. به عـقیده اهـل سنّت، خداوند، دو چشم حقیقی دارد و این دو چشم، از صفات ذاتی اوست.
هـ. به عقیده اهل سنّت، خداوند، جـدای از خـلق اسـت و بر عرش قرار دارد.
و. به عقیده اهل سـنّت، بـا کـلمه «أیـن (کـجا)؟» میتوان از مکان خدا سؤال نمود.
ز. به عقیده اهل سنّت، خداوند، «پا» و «قَدَم» دارد.
آنچه ذکر شد، تنها نمونهای از اوهامی است که این عالم وهّابی به عنوان عقیده معرّفی کـرده و چنان که عادت همیشگی آنان است، عقاید شخصی و منحصر به فرد خود را به اهل سنّتْ نسبت داده و هر کس را که به غیر آن معتقد باشد، کافر میداند، در حالی که روشن اسـت تـمام آنچه ذکر شد، اثبات صفات جسمانی برای خداوند است که خداوند از آنها منزّه است و اهل سنّت راستین نیز از این گونه اعتقادات، منزّهاند.
عقاید یاد شده، اختصاص به شـیخ مـحمد بن علی بن سلیمان ندارد؛ بلکه در کتابهایی چون تصحیح المفاهیم العقدیة فی الصفات الإلهیةی عیسی بن عبدﷲ مانع حمیری و نیز اعتقاد أئمـةالسلف أهـل الحدیث محمد بن عبدالرحمان خـمیِّس و نـیز أصول مذهب الشیعة الامامیةی ناصر بن عبدﷲ قفاری، این عقاید به عنوان مسلّمات مذهب سَلَفیه معرّفی شده و حکم به کفر هر کس که خـدا را مـجسّم نداند، شده است.
مـذهب تـشبیه، این است که در عین پذیرفتن «لیس کمثله شیء»، خداوند را به غیر او تشبیه کنند؛ یعنی از هر صفتی که معنای محدود داشته باشد (همانند صفات انسانی که متمایز از سایر صفات است)، هـمان مـعنا را برای خداوندْ اثبات نمایند و قدرت او را همانند قدرت انسان و علم او را مانند علم انسان قرار دهند. علّت بطلان آن هم این است که در این صورت، خداوند، محتاج به آن صفات میشود و دیـگر واجـب الوجود نـخواهد بود.۲۵
ابو قرّه از امام رضا(ع) پرسید: «در حدیثی آمده که خداوند، «کلام»و «رؤیت» خود را بین دو پیامبر تقسیم نـموده است. کلام خود را به موسی (ع) و رؤیت خود را به حضرت محمد(ص) اخـتصاص داده اسـت». امام(ع) فرمود: «این حدیث با آیات شریف: «لا تدرکه الأبصار»۲۶ و «لا یحیطون به علماً»۲۷ و «لیس کمثله شیء»۲۸ سازگاری نـدارد…». ابـو قرّه گفت: «آیا میخواهید این روایت را تکذیب کنید؟» حضرت فرمود: «آری! وقتی روایتی مـخالف بـا قـرآن باشد، من آن را تکذیب میکنم، علاوه بر آن که روایت مورد سؤال، مخالف با اجماع مـسلمانان است؛ چون همه مسلمانان اجماع دارند بر این که خداوند، محاط علم کـسی واقع نمیشود و چـشمهـا او را نمیبینند و چیزی شبیه او نیست».۲۹
علامه طباطبایی معتقد است که یهودیان، معتقد به اصالت مادّه بودند. لذا احکام مادّه را در مورد خداوند نیز اجرا میکردند و گمان میکردند که خداوند نیز یـک موجود مادّی است، با این تفاوت که او موجودی قوی است که بر مادّه حکومت میکند؛ امّا این اعتقاد، اختصاص به یهود ندارد، بلکه مورد قبول تمام دیندارانی است که بـه اصـالت مادّه معتقدند و همان صفاتی را که در مادّیات دیدهاند، درباره خداوند نیز اثبات میکنند. این افراد، کارشان به یکی از دو چیزْ منتهی میشود: یا تمام احکام مادّه را برای پروردگار خـود قـائل میشوند (مانند دستهای از مسلمانان که «مشبّهه» نام دارند و نیز بعضی فرق دیگر که در عقیده، بیشباهت به آنها نیستند)، و یا به کلّی صفات جمال (ثبوتی) را از خدا نفی کردهاند و نتیجهاش آن است که به چیزی ایمان آوردهانـد کـه نمیدانند چیست و چیزی را که نمیشـناسند، میپرستند؛ ولی انبیا(ع) مردم را به حدّ میانه «تشبیه» و «تنزیه» دعوت کردهاند؛ یعنی خداوند، موجود است، اما نه مانند موجودات دیگر؛ عـلم دارد، ولی نـه مـانند علم ما؛ قدرت دارد، اما نه مانند قدرت مـا؛ حـیات دارد، اما نه مانند حیات ما. این است روشی که دین به آن دستور داده است.۳۰ بنابراین، بهترین نظر، آن است که گـفته شـود: نـه تشبیه و نه تنزیه، بلکه «أمر بین الأمرین» صحیح است و چـون ذهن عوامْ زود به سوی «تشبیه» میرود، باید بیشتر روی «تنزیه» تأکید نمود؛ امّا سرانجام آن، تعطیلِ عقل در شناخت خداوند نـشود؛ بـلکه هـمان امر بین الأمرین، صحیح است. اما وهّابیان معتقدند که خداوند، در روز قـیامت، آسـمانها را بر یک انگشت خود، زمینها را بر روی یک انگشت دیگر، و سپس همه خلایق را بر روی انـگشت دیـگر نـهاده، آنها را به حرکت درمیآورد، همانند کسی که به رقص درآمده باشد.۳۱
آری، وقـتی آسـمانهـا تنها بر روی یک انگشت خدا قرار داشته باشند، اگر خدا بخواهد در ثلث آخرِ هـر شـب بـه آسمان دنیا فرود آید، چارهای غیر از آن نیست که یک جسم [پلاستیکی / لاستیکی / بادکُنکی] داشـته بـاشد که حجم آن، کوچک و بزرگ شود، آن گونه که آیة ﷲ روحانی در تعریض به آنان فـرموده اسـت و هـمه اینها، نتیجه دوری از مکتب اهل بیت(ع) و کنارهگیری از مباحث عقلی و تحریم منطق و فلسفه است کـه وهـّابیان، گرفتار آن شدهاند. «و سبحان ﷲ عما یقول الظالمون علواً کبیراً»
۱ علوم حدیث » پاييز ۱۳۸۰ – شماره ۲۱ (از صفحه ۱۷۹ تا ۱۸۸)
۲ . أصول مذهب الشیعة،ج ۲، ص ۵۵۲.
۳ همان، ص ۵۳۸.
۴ اعراف، آیـه ۱۳۸.
۵ المـلل و النحل، الشـهرستانی، ج۱، ص ۹۷ (طـبع مـنشورات الرضی
۶ همان، ص ۸۴
۷ ص، آیـه ۷۵.
۸ نساء، آیه ۱۶۴.
۹ اعراف، آیه ۱۴۵.
۱۰ الملل و النحل، ج۱، ص ۱۰۳.
۱۱ شورا، آیه ۱۱.
۱۲. بحوث فی الملل و النحل، جعفر السبحانی، ج ۱، ص ۱۰۳.
۱۳ التوحید، الصدوق، ص ۹۷.
۱۴. همان، ص ۹۹.
۱۵. نهج البـلاغه، خـطبه ۹۱.
۱۶. ر.ک: صحیح البخاری، دار إحیاء التراث العربی[یک جلدی]، ص ۱۳۱۱ (ش ۷۴۳۶ از کتاب التوحید). این حدیث، تقطیع شده حدیثی است کـه بـخاری در بـاب «فضل صلاة العصر»، باب هفدهم از کتاب «مواقیت الصلاة» (ص ۱۱۸، ج ۵۵۴) نقل کرده اسـت کـه علاوه بر تقطیع، تفاوت در عبارت نیز دارد. همچنین ر.ک: صحیحُ مسلم، دار إحیاء التراث العربی[یک جلدی]، ص ۲۸۴، ح ۲۱۱ (۶۳۲) (باب فضل صـلاتی الصـبح و العـصر) و ص ۱۲۹، ح ۲۹۹ (۱۸۲) (باب معرفة طریق الرؤیة)؛ مسند أحمد بن حنبل، ج ۳، ص ۱۶ و ج ۴، ص ۴۰۷
۱۷ – صحیح مسلم، ص ۳۳۳، ح ۱۶۸ (۷۵۸) (باب التـرغیب فـی الدعـاء و الذکر فی آخر اللیل). وی هفت روایت به این مضمون نقل کرده است؛ صحیح البـخاری، ص ۲۰۹، ح ۱۱۴۵ (بـاب الدعـاء و الصلاة من آخر اللیل). همین حدیث با اندکی تفاوت در سند در باب «الدعاء نصف اللیـل» (ص ۱۱۳۰، ح ۶۳۲۱) نـقل شده و در مسند أحمد بن حنبل(ج ۴، ص ۸۱) آمده است.
۱۸ – صحیح البخاری، ص ۸۸۵ (ح ۴۸۴۸
۱۹ – مسند أحمد بن حـنبل ، ج ۱، ص ۱۷۶ و ج ۳، ص ۲۹۲؛ سـنن أبـی داوود، ج ۴، ص ۱۱۶(ح ۴۳۲۰).
۲۰. سنن أبی ماجة، ج ۱، ص ۶۹ (ح ۱۹۳).
۲۱. صحیح البخاری، ص ۱۱۱۴، ح ۶۲۲۷ (باب بدء السلام از کتاب الاستئذان).
۲۲. الأسئلة النجدیة علی العـقیدة الواسـطیة، ریاض: دار ابن خزیمة، ص ۸۱.
۲۳. همان، ص ۴۵، ۴۷، ۴۹، ۵۲، ۶۳، ۶۸ و ۸۴ .
۲۴ ـ. همان.
۲۵. ر.ک: المیزان، ج ۷، ص ۶۲ (ذیل آیه ۲۰ سوره انعام)
۲۶. انعام، آیه ۱۰۳.
۲۷. طـه، آیـه ۱۱۰.
۲۸. شورا، آیه ۱۱.